جدول جو
جدول جو

معنی روشن گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

روشن گردیدن
(شَ / شِ گِ رِ تَ)
روشن شدن. نورانی شدن. پرنور گشتن. ازدهار. (از یادداشت مؤلف). ضواء. ضوء. (منتهی الارب).
- دیده روشن گشتن (گردیدن) ، شادمان شدن: دریغ آمدم که دیدۀ قاصد به جمال تو روشن گردد. (یادداشت مؤلف).
، آشکار شدن. واضح شدن. روشن شدن:
کار ایشان است زآنسوی پری
گرددت روشن چه جویی رهبری.
مولوی.
روشنت گردد این حدیث چو روز
گر چو سعدی شبی بپیمایی.
سعدی.
و رجوع به روشن شدن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ یَ / یِ کَ دَ)
براه افتادن. رفتن. روان شدن. روان گشتن: و جملۀ لشکر با سلاح و تعبیه و مشعلهای بسیار افروخته روان گردید. (تاریخ بیهقی) ، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن. روان گشتن: عزّ، روان گردیدن آب. عمی، روان گردیدن. عین، روان گردیدن آب و اشک. (منتهی الارب). و رجوع به روان شدن و روان گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ مَ دَ)
روانه شدن. رجوع به روانه شدن شود:
نماند خوف اگر کردی روانه
نخواهد اسب تازی تازیانه.
شیخ شبستری
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو طِ ءَ / ءِتَ)
معروف و مشهور شدن:
روی هریک می نگر می دار پاس
بو که گردی تو ز خدمت روشناس.
مولوی.
- روشناس کسی گردیدن، در نظر او شناخته و آشنا شدن:
عجب درماند شاپور از سپاسش
فراتر شد که گردد روشناسش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ کَ دَ)
روشن گرداندن. تنویر. (دهار). نورانی ساختن. تابان کردن. ازهار. درخشان و رخشان ساختن. (از یادداشت مؤلف) : آفتابی بدان روشنایی که به نوزده درجۀ سعادت رسیده بود جهان را روشن گردانید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385). دستهای راست دادند... در حالتی که روشن گردانیده بود خدای تعالی بصیرتهای ایشان را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312) ، جلا دادن. صیقل زدن. روشن کردن: ذوالقرنین بفرمود تا آن سوزن در جایی بمالیدند تا سیاه شد باز پیش رسول فرستاد رسول آن را روشن گردانید. (قصص الانبیاء ص 194). آنگاه سامری آمد و گوساله رابیرون آورد و روشن گردانید. (قصص الانبیاء ص 113).
- روشن گردانیدن آواز، صافی کردن آن. صاف کردن آن: طعامها که آواز را روشن و صافی گرداند باقلی است و مویز. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و رجوع به روشن کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوشه گردیدن
تصویر نوشه گردیدن
گوارا شدن: (گویدکاین می مرا نگردد نوشه تا نخورم یاد شهریار عدومال) (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار